اتاق آبی
یک ماهی میشه که به خونه جدید نقل مکان کردیم و حسابی با آرتینی و شیطنتای پسرک سه سال و هفت ماهم درگیرم ، با تمام نگرانی که بابت تغیر جای خواب ارتین داشتم خوشبختانه پسرکم عاشق اتاق ابیشه ،اتاقی که با اتاق قبلیش خیلی فرق داشت و از سرخابی به ابی تغیر کرده بود و آدمکای کوچولوی روی دیوارش که خیلی دوسشون داره وهر کدوم نمادیکی از ماست ، کو چولوترینشون خودشن و بزرگترینشون بابا دادا ، کلی باهاشون میگیمو میخندیم ، اتاقت و خیلی دوست داری و مراقبی خراب وبهم ریخته نشه .
یه روز که نبودی و خونه مامانی بودی ،حسابی برات سورپرایز اماده کرده بودم کاغذ اتاقتو با موکتتو نصب کردن خیلی خوب شده بود ، من در اتقتو قفل کردم که کسی جز خودت وارد اتاق نشه ، بعد از ظهر که مامانی اوردت خونه ، خودت خواستی گفتی :
مامان آرتیت چشمشو قایم کنه تو درو باز کن بعد من چشممو باز میکنم ، خیلی حس جالبی بود .
چشماتو گرفتی ومن در اتقتو باز کردم از خوشحالی هی بالا پایین میپریدی و میگفتی چیقد قشنگ شده مامانم نمنون ، منم عاشقانه میبوسیدمتو میگفتم قابل پسرک نازمو نداره ، انشاالله تو این اتاق درس بخونیو ودانشگاه بری وبه جاهای بالا بالا برسی وموفقیت های زیادیو کسب کنی عشقمممم، امیدممممم ،.
خلاصه یه روز دیگه هم کل تاقت وچیدم و حسابی مرتب کردم و چیزایی که دوست داشتی دم دستت گذاشتم ، اومدی خیلی خوشحال شدی ، خودمم باورم نمیشد که تو انقدر از مرتب بودن اتاقت خوشحالی ، و هنوزم دوست نداری اتاقت بهم بریزه ، البته تا قبل ازاومدن مهمون ، به محظ اومدن مهمون اتاقت میشه شلم شوربا و بعدش خودت پشیموننننننن .
خلاصه شب اول خوابیدن تو اتاقت به خوبی سپری شد و راحت خوابیدی بدون هیچ نگرانی من .