آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

یک روز به یاد موندنی

1392/10/10 2:52
نویسنده : مامان زویا
148 بازدید
اشتراک گذاری

مشهد مقدس

امام رضا من وآرتین و بابایی ویه روزه طلبید چه با صفا بود هم برای آرتین هم برای ما .البته مامان لطی و بابایی هم مشهد بودن با هم قرارگذاشتیم که نصف شب بریم حرم که خلوتتر باشه آرتین اذیت نشه  .

وارد حرم شدیم پسرکم با تعجب به اطراف نگاه می کرد ویاد الله ابر افتاده بود همون مسجد خودمون به زبون آرتینم.آرتین با باباییهاش رفت واولین چیزی که دیده بود جارو برقی توی حرم بود که خیلی ذوق کرده بود و بعد رفته بود زیارت .و وقتی اومد کلی از ماجراهای توی حرمو برامون تعریف کرد.خیلی خوشش اومده بود.

روز بعد سه تایی رفتیم حرم نزدیک اذان بود جای سوزن انداختن نبود می خواستیم به قولی خداحافظی کنیم ازهمدیگه جدا شدیم نگران بودم که گمشون کنم سریع زیارت کردم تا اومدم نمازمو بخونم دیدم بطری آب و خوراکی آرتین تو دستم جا مونده گریم گرفته بود تا توان داشتم ازبین جمعیت خودمو به صحن اصلی رسوندمو بغضم گرفته بود از دور آرتینمو با بابایی دیدم ذوق کرده بودم ولی زیارتم نصفه موند .بعد پسرکمو کلی بغل کردمو بوسیدم و خواکیهاشو دادم .دیگه باید بر میگشتیم که به پرواز برسیم.

به موقع به فرودگاه رسیدیم سوار هواپیماشدیم صندلی آرتین جدا بود ولی دوست داشت بغل من باشه انقدر منو بوسید که خوابش برد وتا صبح خوابید .نگران من بود چون اون روز کلی گریه منو در اورده بود خیالش که راحت شد خوابید.

خدا یا زیارت حرم امام رضا رو نصیب هر کسی که مشتاقشه کن.

هرکسی هم که دستش به ضريح رسید مارو هم دعا کنه.

قبول حق تعالی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)