آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

دلم گرفته.....

نمیدونم چرا انقدر دلتنگم .احساس دلتنگی میکنم بااینکه امروز از صبح خوب گذشت ولی نمی دونم چرا . امروزم با آرتینم کلی راه رفتیم از این کوچه زدیم از اون خیابون در اومدیم و خلاصه رفتیم پارک حسابی بازی کردیم کلی نی نی دخترتو پارک بود و با آرتینم دوست شدن.خلاصه حسابی دخترا دورشو گرفته بودن. خخخخخخ. خیلی این چند روز که میبرمش ددر خوشحاله و برای همه تعریف میکنه تو راه برگشت به خونه هم نون میخریم و دوتایی نون میخوریم.به به. امشب با بهترین دوستم که از ایران رفته چت کردم ودیدمش بیشتر دلم براش تنگشد و کلی گریه کردم یاد خاطرات قدیم و دانشگاه و....افتادم و یاد اینکه دیگه دوباره کی میتونم ببینمش .ای وااااااااای. خیلی دلم گرفته.اتفاقا"با د...
18 ارديبهشت 1392

همراه من....

آرتینم همراه کوچولوی زندگی من ... دیروز با هم برای اولین بار بدون کالسکه و ماشین دوتایییییییی رفتیم گردش و پیاده روی خیلی هم به تو  هم به من خوش گذشت 4 ساعت راه رفتیم تو پارک حسابی بازی کردی ودوست پیدا کردی. کلی تاب بازی و سر سره بازی کردی مامانیو کلی دنبال کردی ... برگشتنی گفتم مامانی دلت نون می خواد گفتی :نون می خواد آرتین .بعد با هم رفتیم صف نونوایی و نون سنگک خریدیم وتا برسیم خونه نصف نونو خوردی ...فعلا" غذات شده آب ونون ..... خلاصه حسابی تلافی اون روزو در اوردی و بهت خوش گذشت . شب قبلشم به عمو ومارال زنگ زدی و همرو جمع کردی که بریم پارک.اون شبم بهت خوش گذشت . یه در رفتن فجیع داشتی که مامان زویا نجاتت داد...
15 ارديبهشت 1392

قربون غم تو چشمات

عزیز دلم مامانی من .چرا انقدر غمگین وساکت بودی ؟ چند روز پیش با خانومای فامیل رفتیم بهشت مادران نمیدوم چرا انقدر کم حرف و ساکت شده بودی نه با نی نیا بازی کردی نه شیطونی .شایدم از بودن اونهمه خانوم تعجب کرده بودی .خیلی دلم برات سوخت .نگران حالت شده بودم. متاسفانه تو جمع زنونه همه نظر میدن ...چرا این بچه ساکته...چرا اینطوریه ....همیشه این مدلیه ...فلانی ازاین مدل بچه ها خوشش نمیاد یا میاد....فکر نمیکنن به یه مادر بر میخوره و ناراحت میشه . خلاصه زود بلند شدم اومدم خونه .تورو خوابوندم .می خواستم زودتر بلند بشی ببینم ناراحتیت از چی بوده آنقدر گریههههه کردم که نگو .در واقع اون روز اینطوری گذشت...... بیدار شدی شاد ...
15 ارديبهشت 1392

مکه وروزهای قشنگ با تو بودن

اولین مسافرت آرتینم با سفر به مدینه و خانه خدا آغاز شد . و حالا یک سال از اون روزهای قشنگ وبه یاد موندنی میگذره ومن دلتنگتر میشم . دلتنگ مسجدالحرام وگنبد سبزشو دلتنگ آرتین کوچولویی که با اون دست وپای کوچیکش تو حیاط حرم چهاردست وپا میرفت و تمام محیط اونجا براش تازگی داشت . آرتینکم حتی زیارتم رفتی با بابایی خیلی هم خوشت اومده بود.دلت نمی خواست بیایی. راهی مکه شدیم و من لباس سفید تنت کردم چقدر پاک ومعصوم شده بودی . تا برسیم مکه وآماده بشیم بغل من بودی نه اذیت کردی ونه گریه.مسجدرفتیم........ تمام زمان انجام دادن اعمال و طواف بغل بابا بودی وتمام ساعت خوابیدی .برای همه جالب بود .نمیدونم معجزه بود یا شانس ما.حتی شیر نخوردی گ...
12 ارديبهشت 1392